۱۳۹۳ اسفند ۲, شنبه

to be alone...

چه میکنه این Hozier ...
so when there is a youtube , why even wasting your time in university ?! ...

Margaret Keane...

این یکی از بهترین موارد بود که تازه به حقش هم رسید . 
من در همین قرن بیست و یک که الان ملت با فمنیست ها مثل مگس مزاحم رفتار میکنن و قاه قاه میخندن و میگن تو سال هزار و نهصد و خورده ای زنها هیچ حقی نداشتن ولی الان همیشه حق با زنهاست ؛ یک دو جین از این مواردی رو دیدم که برای مثال دخترهایی که خیلی خیلی باهوش هستند و عشق ریاضی نمیتونن حتی رشته ی مورد علاقشون رو انتخاب کنن،چرا ؟!
چون خانواده ای به شدت مذهبی و سنتی دارن که فکر میکنن ریاضی رشته ی دخترونه نیست و برای دخترها آینده نداره یا حتی تجربی و طرف و مجبور میکنن انسانی بخونه ، یا مثلا دختر آخـ.ـوندی رو میشناختم به شدت درس خون و به شدت باهوش که سوم راهنمایی مجبور شد ازدواج کنه و مادرش! مادرش ! فکر میکنید ازش دفاع کرد ؟ نه ! چادرش جلو کشید در مقابل ما و گفت خیلیم باهوش بودااا ولی حاج آقا میگه ازدواج... یا حاج آقای دیگه ای که متوجه وضعیت زنش و بارداری نیست و میگه میخوام نسلم زیاد بشه !!!!
یا خیل زنهایی که حاضر به تحمل یک زندگی گهی و طلاق نگرفتنن و خودشون رو هم خیلی باحال و عاقل میدونن که بخاطر بچشون حاضر به تحمل این شرایط هستن و کسایی رو که جرئت و جربزه ی طلاق گرفتن رو دارن کم عقل و سبک سر میدونن...
یا دختری که تو سن بیست سالگی الان بچه ی دومشم داره و ....
میخوای تا صبح بشینم بنویسم؟!


مسئله اینجاست که بعضیا میخندن ، انکار میکنن ، قبول ندارن ، و ...
صرفا چون جلوی چشمشون نیست و برای خودشون هیچ وقت اتفاق نیفتاده یا بدتر از اون به شکل دلپذیری این مسائل رو بخشی از طبیعت خدا میدونن که خیلیم قشنگه همه چی اینطوری و چقدر خوش میگذره و ما الان خیلی خوشحالیم...
نه فقط تو این مورد!

۱۳۹۳ اسفند ۱, جمعه

job

داشتم کلی از شرح دلایلم برای دل تنگی مینوشتم ولی باز به سوال اساسی و مهم خب که چی برخوردم و انگشتمو فشار دادم رو دکمه ی بک اسپیس و این دور عقب گرد و به نظاره نشستم ! اوهو !
ولی من دلم تنگ شده واقعا !
من دلم برایییییییییییییی کارم تنــــــــــــــــــگ شــــــــــــــــــــــــــده!!!!!
دلم برای بچه ها (البته انصافا نه همشون) تنگ شده...
سـ.ـام...
شـ.ـوکا...
دیـ.ـانا...
کـ.ـوروش...
نیـ.ـکا...
غـ.ـزل...
و خیلی های دیگه که قد یه بار میومدن اونجا فقط و اسمشون یادم نمی موند فقط.
یک سری دختر و پسرهای بانمکی هم هستند که خیلی افتخار میکنند به استقلال مالی داشتن بعد وقتی که با ذوق ازشون میپرسی خـــب،کجا کار میکنی؟! در جوابت میگن خب این پولو بابام بهم داده دیگه!من خودم پس اندازش کردم اپل خریدم مثلا یا هر چیز دیگه ای.
نگو منظورشون از این استقلال مالی اینه که لطف کردن پول رو پذیرفتن از طرف خانواده!!!!

لایف-استایل

این سریال فرندز که تموم شه احتمالا به وضعیتی دچار میشم کعنهو افتادن تو سیاه چاله های فضایی.
یعنی تنها کاری که میتونم بعضی وقتها حوصلشو داشته باشم فیلم نگاه کردنه.بیرون ، درس ، دنبال کار گشتن و دانشگاه و همه و همه تعطیل شده و در اثر بخور و بخواب های مداوم هم دارم تبدیل میشم به یک عدد بشکه.به انصراف و پروسه ی خانوادگیش هم دارم فکر میکنم تا قطعیش کنم و بهتر به این برنامه بخور بخوابم برسم چون از لحاظ اداری که کاری نداره.عادت کردیم :/
یک دو جین فیلم قدیمی خوب ، از این فیلمهای روشن فکر پسند هم گرفتم از بچه های دانشگاه که واقعا اعصاب میخواد و یک حوصله ی فولادین دیدن اینجور فیلما که من فاقدشم . هرچند بعدش خوش میگذره ، آدم میگه چقدر خوب بود و اینا مث دوازده مرد خشمگین یا چقدر دره ام سرسبز بود...
بعد حالا فقط این نیست ، مثلا من عاشق این آقای برتون هستم و هر زمان دیگه ای در گذشته اگر فیلماش به دستم میرسید فرتی میشستم پشت کامپیوتر و میدیدمش ولی الان چند وقتی هست که این بیگ آیز دستمه و هنوز ندیدمش!
این خطرناکه!
آدم سریال دیدن هم نیستم.یک چیزی که هی ادامه پیدا میکنه و ادامه پیدا میکنه و باز هم احتمال داره که ادامه پیدا بکنه حال منو به هم میزنه.فرندز فرق داشت...
اینه که من الان تو اینکه چه پوزیشنی مناسب است واقعا موندم.چون دیگه بدن درد گرفتم از 24 ساعت خوابیدن...
 

instagram

احساس میکنم به زودی اینستاگرام بس که آدم بلاک و ریپورت کردم خودش مودبانه بلاکم کنه...
البته مطمئنا به من ربطی نداره که یک سری تصمیم میگیرن خودشونو در کامنت دونی های سلبریتی محبوبم خالی کنن و هرچی از دهنشون درمیاد بگن...
ولی اعصاب نیست!
میفهمید؟
نیست!

۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

moms...

داشتم به این فکر میکردم که * عشق تا چه حد میتونه رقت انگیز باشه...
به این فکر میکردم که یعنی واقعا عشق با یک آدم چیکار میکنه که طرف کل پروسه ی زندگیش رو با کمال مهربونی - حالا نه در همه ی کیس ها - میذاره در اختیار یه انسان دیگه .
فکر کن ! تو ، دیگه تو نیستی !
وضعیت جالبی نیست ! دلت برای خودت تنگ میشه ولی نمی تونی آرزو کنی نباشه!
از زمان پریودی که خودش 7خوان داره برا خودش ، تا 9 ماه خر کشی و تغییرات هورمونی که یه چیزی میگیم یه چیزی میشنویم و عق ها و درد فرا-گهیه زایمان و شیر دادن و نگران بودن و خورد شدن تو جزئیات وحشتناکی مثل اینکه بچت پوره ی سیب زمینی رو با روغن لادن طلایی دوست نداره و فامیلا رو ترجیح میده یا اینکه وقتی داره درس میخونه این خوراکی ها بیشتر بهش میچسبه ، یا مثلا اینکه لباساش باید شسته بشه و اتو زده بشه و چک بشه که درز نداشته باشن که آبروی بچش نره جایی و ...
تا وقتی که طرف نابود میشه به کل و خود از دست رفتشو ، آرزوهای از دست رفتشو ، تو وجود بچش میبینه!
همه و همه یک دوره بیهودست...
باور کنید!
بیهوده...







*الکی مثلا مث اونموقعا پرسیده داشتی به چی فکر میکردی

۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه

monster-like

حالا که اون روزا گذشته می تونم فکر کنم که خوب بودن...
فکر کنم بعضیا بخاطر همین میگن گذشته مهم نیست.