۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

moms...

داشتم به این فکر میکردم که * عشق تا چه حد میتونه رقت انگیز باشه...
به این فکر میکردم که یعنی واقعا عشق با یک آدم چیکار میکنه که طرف کل پروسه ی زندگیش رو با کمال مهربونی - حالا نه در همه ی کیس ها - میذاره در اختیار یه انسان دیگه .
فکر کن ! تو ، دیگه تو نیستی !
وضعیت جالبی نیست ! دلت برای خودت تنگ میشه ولی نمی تونی آرزو کنی نباشه!
از زمان پریودی که خودش 7خوان داره برا خودش ، تا 9 ماه خر کشی و تغییرات هورمونی که یه چیزی میگیم یه چیزی میشنویم و عق ها و درد فرا-گهیه زایمان و شیر دادن و نگران بودن و خورد شدن تو جزئیات وحشتناکی مثل اینکه بچت پوره ی سیب زمینی رو با روغن لادن طلایی دوست نداره و فامیلا رو ترجیح میده یا اینکه وقتی داره درس میخونه این خوراکی ها بیشتر بهش میچسبه ، یا مثلا اینکه لباساش باید شسته بشه و اتو زده بشه و چک بشه که درز نداشته باشن که آبروی بچش نره جایی و ...
تا وقتی که طرف نابود میشه به کل و خود از دست رفتشو ، آرزوهای از دست رفتشو ، تو وجود بچش میبینه!
همه و همه یک دوره بیهودست...
باور کنید!
بیهوده...







*الکی مثلا مث اونموقعا پرسیده داشتی به چی فکر میکردی

هیچ نظری موجود نیست: